خوزستان؛ از سرچشمههای ثروت تا قلهی فلاکت
ابراهیم متین سیرت / خوزستان، سرزمین طلای سیاه است؛ جایی که از قرنها پیش تا به امروز نفت و گاز از دل زمین میجوشد و به صنایع کشور جان میبخشد. دیار رودخانههای جاری، دشتهای وسیع، نخلهای ایستاده، گندمزارهای پرثمر، برنج و شکر و صیفیجات. فولاد، نورد، پتروشیمی و پالایشگاه؛ بهیککلام، خوزستان بهشت ثروتآفرینی است. اما […]
ابراهیم متین سیرت /
خوزستان، سرزمین طلای سیاه است؛ جایی که از قرنها پیش تا به امروز نفت و گاز از دل زمین میجوشد و به صنایع کشور جان میبخشد. دیار رودخانههای جاری، دشتهای وسیع، نخلهای ایستاده، گندمزارهای پرثمر، برنج و شکر و صیفیجات. فولاد، نورد، پتروشیمی و پالایشگاه؛
بهیککلام، خوزستان بهشت ثروتآفرینی است.
اما با وجود اینهمه نعمت خدادادی، یک سؤال بیپاسخ باقی مانده:
آیا سهم خوزستانی، دستکم یک از هزار نیست؟
چرا؛ هست.
اما شاخص فلاکت، روایت دیگری دارد؛ روایتی از سالها رنج و دردی انباشته، از نسلی که میراثی از نعمت داشت، اما زندگی، رنج را برایش نوشت.
بر اساس گزارشهای رسمی، خوزستان در پنج سال گذشته همواره در صدر جدول بیکاری و مهاجرت داخلی قرار داشته و نرخ تورم نقطهای در برخی شهرستانهای استان، تا ۱۵٪ بالاتر از میانگین کشوری گزارش شده است. در همین حال، بیماریهای مزمن و مرگومیر ناشی از آلودگی، رو به افزایش است.
خوزستان سالهاست که در صدر جدول بیکاری، تورم، مهاجرت، سرطان و بیآبی ایستاده. صاحبان ثروت، آنهایی که زیر همین آسمان نفس میکشند، هر روز بیش از دیروز به حاشیه رانده میشوند. آنقدر خاک و دود و آلودگی بر سرمان تلنبار شده که هرچه فریاد میزنیم، در نهایت سهم بیشتری از هیچ نصیبمان میشود.
کارون خشک شد؛ شاهرگ جنوب.
نخل؛ این نماد ایستادگی، کمر خم کرد و چند سالیست ثمری ندارد. شیرینی خرما، خارک و رطب به زهر تلخ بیآبی کال شدند.
سهم مردم اروندکنار از طلاقی دو رودخانه، فقط چند لیتر آب در دبهای است که روی دوششان حمل میکنند؛ چرا که دیریست لوله به جای آب، هوا دارد.
راستی…
از سیل ویرانگر شش سال پیش تا امروز، هیچکس خروش کارون را ندید.
هیچکس صدای لبخند گُرگُر، زهره و کرخه را هم نشنید.
گاومیشها؛ نماد زندگی در جلگههای جنوبی، تا وسط رودخانه هم رفتند و آبی ندیدند.
تشنگی، امان استان را بُریده.
نه فقط تشنگی آب، که تشنگی عدالت، تدبیر و نگاه برابر.
اینجا، در خوزستان، مردم از آفتاب هراس ندارند، از گرما شکایتی ندارند، با رطوبت و خاک خو گرفتهاند؛
اما آنچه امانشان را بریده، حس تحقیر است. تحقیر دیدن تمام ثروتها و نداشتن حتی سایهای از آن.
ثروت، سهمشان بود و فلاکت، سرنوشتشان شد؛
میراثی پر از نعمت داشتند، اما روزگار، رنج را برایشان نوشت.
صنعتی بودن استان، در کنار همهی مزایا، باری سنگین بر سلامت مردم گذاشته است.
هوای آلوده، آب آلوده، زمین آلوده… نتیجهاش شده رشد سرسامآور بیماریهای تنفسی، سرطانها، نارسایی قلبی، و مشکلات پوستی.
در خوزستان، ما سلامتیمان را بدون رضایت با صنایع معامله میکنیم.
چشمهایمان، ریههایمان، قلب و پوستمان را میدهیم،
و صنایع، هزینه این دردها را به اسم «حق آلایندگی» به شهرداریها میپردازند.
سرطان میگیریم، قلبمان را باز میکنیم، خسخس سینه را با زور کپسول هوا تحمل میکنیم،
کودک نارس و ناقص به دنیا میآوریم،
و بیهیچ رضایتی، از سرزمین آبا و اجدادیمان کوچ میکنیم و …
اما در کنار همهی اینها، هنوز در خیالمان ثروتی داریم بیانتها؛
خدا را داریم، خاکمان را داریم.
از جنگ، یادگارهایی داریم؛ توپ و تانک زنگزده، مینهای عملنکرده تا دلت بخواهد، هر روز یکیشان زیر پای کودکی را خالی میکند؛ درست وسط زمین بازی، همانجا که با هزار شوق کودکانه میدود، پایش روی مین جا میماند.
چقدر خوب میشد، یه روز صبح که از زیر خاک و با بوی دود بیدار شدیم، نه نفت داشته باشيم، نه پتروشیمی و پالایشگاه، نه فولاد داشته باشیم و نه نورد و هیچ صنعت دیگری، فقط هوای تازه و کمی هم آب پاک…
ما میخواهیم کابوس دیگران، رویایمان باشد.
هنوز هم میگویند ما ثروتمندیم…
اما بگو کجای دنیا جز خوزستان، بیست سال زیر خاک نفس میکشد و …
ما هنوز هم ریشه داریم؛
در خاکی که زخمیست اما زنده،
در آبی که نیست اما چشمانتظار است،
در نخلهایی که خم شدهاند اما نیفتادهاند…
ما هنوز خوزستانایم…
حتی اگر دیگران فراموشمان کنند،
حتی اگر سهممان از ثروت، تنها فلاکت باشد
و سهم دیگران، همهی نفتمان.
هیچ دیدگاهی درج نشده - اولین نفر باشید